غمگین مباش

غمگین نباش!

چرا که 

ترجیحِ تمام مردان

دروغگوی شیادی‌ست، نه تو!  

دلبرکم! 

باز هم چهره‌ی خوشی را 

خواهی دید.

راستی؛ تابِ شرمندگی‌ات را دارند؟

ببین که آن‌ها

افسرده‌تر از تمام اشک‌های جهان‌اند و

زندگی‌شان را 

بر فراز افسوس‌های دنباله‌دار 

بنا کرده‌اند.

متکبرانه توجیه می‌کنند 

اشک‌هایشان را

و انکار می‌کنند گریه‌هایشان را!

لرزش پیراهن

وقتی بمیرم

هنوز لرزش پیراهنت را

در باد خواهم شنید‌.

کسی که این سطرها را می‌خواند، پرسید:

چگونه ممکن است؟

چه می‌شنوی؟

چه لرزشی؟

چه پیراهنی و

چه بادی؟

به او گفتم خاموش باشد

پشت میزم بنشیند و

شراب مرا بنوشد و

این سطرها را بنویسد:

وقتی بمیرم

هنوز لرزش پیراهنت را

در باد خواهم شنید.

دوست

.

دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ 

ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ

ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ

دوستی ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ 

ﺭﺍﭘﺮﻣﯽﮐﻨﺪ

ﮔﺎﻫﯽﺑﺎﺣﺮﻑﮔﺎﻫﯽ

ﺑﺎﺳﮑﻮﺕ

دوستﺑﻮﺩﻥﻟﻔﻆ 

ظریفی است

ﻧﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ،

ﻧﻪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ها

دوست ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ

ﺗﻬﺪﯾﺪﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ

ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾﺖ

 ﭘﺮﺍﺳﺖ ﯾﺎﺧﺎﻟﯽ

ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ

،ﺩﺭﻓﮑﺮﺕ،ﺩﺭﻗﻠﺒﺖ،ﺩﺭﻋﻤﻠﺖ

دوستی ﻧﻪ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ 

ﻭﻧﻪ ﻓﺼﻞ

ﮔﺮه ای ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭﺩﻧﯿﺎ

ﻣﺮﺍﮐﻪ دوستﺧﻮﺍﻧﺪﯼ

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﻔﻆ ﺗﻮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ

ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻫﻤﺴﻔﺮ،

ﻫﻢ ﺳﻔﺮﻩ،ﻫﻢ ﮐﺎﺳﻪ،ﻫﻢ ﺣﺮﻑ

باتوهستم ای دوست،

همیشه باش…

.

.

مرا در خود جای بده

حدس می‌زنم 


که خواهی گریخت 


التماس نمی‌کنم 


از پی‌ات نمی‌دوم 


اما صدایت را در من جا بگذار!


می‌دانم 


که از من دل می‌کنی 


راهت را نمی‌بندم 


اما عطر موهایت را در من جا بگذار!


می‌دانم 


که از من جدا خواهی شد 


خیلی ویران نمی‌شوم 


از پا نمی‌افتم 


اما رنگت را در من جا بگذار!


احساس می‌کنم 


تباه خواهی شد 


و من خیلی غمگین می‌شوم 


اما گرمایت را در من جا بگذار!


فرقش را با حالا می‌دانم 


که فراموشم خواهی کرد 


و من 


اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم‌انگیز 


اما طعم بودنت را در من جا بگذار! 


هر طور شده خواهی رفت 


و من حق ندارم که تو را نگه دارم 


اما خودت را در من جا بگذار

عطر گیسوان

خورشید

 یک سیاره ی بی نور بود

تو شالت را کنار زدی

موهایت

 به این سیاره ی خاموش تابید

درونش فواران کرد

 انفجار هسته ای عشق رخ داد

 و نورانی شد

دیگر از من چه توقع داری

حق بده با دیدن گیسوانت

راکتورهای اتمی بدنم منهدم شود

و قلبم چرنوبیلی باشد  

که سالها بعد از انفجار

 هنوز به عطرت آلوده مانده...!


زمان

زمان را برای 


دیدنت نگاه خواهم داشت


ای شمع در تاریکی<<


با بوسه  ی باران به


 پیشوازتو خواهم آمد


       جانا!•••


عطر نفسهایت


بوی گیسوانت


در هوا پخش شده است


بگو قصد باز گشت داری!


یا در حال رفتنی؟


که این چنین هوا آگین!!



و معطر است



برشی از متن سفر بی بازگشت


     

                  

       ❤سعید حدادی ❤

جنگ جهانی

میدانی


جانا


در نبودت


این 


روزها


در من


وییتنامی


رخ داده است


که انگار سالها


طول میکشد


آتش بس


اعلام شود


به نظر


جنگ جهانی 


سومی


در راه است



                       ❤    سعید حدادی ❤

پاییز

پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…

برای من فصل سردی دلهاست…

فصل باریدن اشکها…

فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…

فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…

اینروزها هوای دلم هم پاییزیست

گیتار قلبم

دیگر گیتار قلبم کوک نیست
سر انگشتان دلم،
زخمی شده است
نت نگاهت را دیگر نمیتوانم بخوانم
ریتم آهنگت را، گم کرده ام
دیگر چگونه
این موسیقی عشق را؛
در این کنسرتِ تنهایی
بنوازم ...


ولنــــــــــــــــــــتاین

من دلم میسوزد...

دلم میسوزد برای تو دختر!

با یک خرس بزرگ و یک جعبه شکلات 

و یک دسته گل رز آتشین فکر میکنی 

چه خبر است؟

عکس میگذاری در پیج اینستاگرامت و مینویسی:کادوهای #ولنتاین من ،

از طرف مردترین و عاشق ترین آدم دنیا!!!

متاسفم که این را میگویم

اما باید خدمتت عرض کنم که خیر جانم...

تصوری که نسبت به او داری 

بله زیباست 

اما در واقعیت اینطور نیست...!

این کارها یک جور در آب نمک نگه داشتن توست نه دوست داشتن!

بالاخره او باید خیالش راحت باشد

که یکی آن گوشه و کنار دلش همقدم مهمانی ها و جمع های دوستانه ی شبانه اش در نبود آن یکی ها هست یا نه؟

تو خودت هم میدانی...

میدانی اسم این رابطه ی کوتاه مدت 

عشق و دوست داشتن نیست!

پس برای چه به خودت این باور غلط را 

تزریق میکنی که چون برایم فلان چیز را 

خریده و فلان کار را کرده

"او عاشق من است" !!!

به چه امیدی خودت را گول میزنی!؟

چشمهایت را باز کن 


حواست را جمع کن دختر جان!

تا بعدها با چشم گریان و هق هق کنان 

عکسش را در همان اینستاگرامت پست نگذاری برای دوستانت و پایینش بنویسی:

"پست ترین" و"نامرد ترین" آدم دنیا....

ولنتاین1

حالا اســـمش را بگذارید #ولنتاین !

چه فرقی می کند؟ 

اصلا هر اسمی دوست دارید رویش بگذارید...

اما حتما یاد داشته باشیدش..

سالی یک روز سعی کنید از اول عاشق هم شوید!

درست مثل روز اول

از اول همدیگر را ببینید...

ذوق کنید ...

ته دلتان بگویید این همان است که می خواستم!

بروید جلو و حرف دلتان را بزنید، 

گل بدهید، 

هدیه بدهید‌، 

خوب تر می شود حال دلتان !


چه ضرری دارد؟ 

مگر زندگی همه اش جلو رفتن است؟ 

گاهی هم باید عقب برگشت و دوباره شروع کرد.

مگر زندگی همه اش جدیت و نظم و ترتیب است؟ 

بهم بزنید این ترتیبات و تشریفات را

از سر شروع کنید دوست داشتن را

ببینید چه کیفی دارد...!

دنیا

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند


یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف


آنچه به جا می ماند

ردّ پایی ست

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

عکس

این عکس آویخته به دیوار 

کی لبخند می زند !؟

این قاب خاک گرفته بر رف ...

این مبل کی از تنهایی در می آید

این اشپزخانه کی پر می شود از زیبایی...

و اتاق خواب پر می شود از سرخ سیب !


این زن 

کی از رویاهایم می زند بیرون

می نشیند

وسط بهار خواب

و تکلیف این شعر را روشن می کند ...


شب

شب ها از یک جایی به بعد،

دیگر انتهای روز گذشته؛ یا ابتدای روز بعد نیست...

برای خودش تاریخ جدا دارد...

از یک ساعتی شروع می شوی؛

مرور می شوی....

در خوابم ادامه داری.....

تا فردا که برخیزم و زندگی عادی ام را شروع کنم....

من طول روز را می گذرانم، 

به امید آن چند ساعت آخر شب؛

که انحصاری برای توست...


بچگی کردن آدمها

بگذارید آدم ها

هرچقد دلشان میخواهند 

بچگی کنند

آنقدر آن چشم هایتان را چپ نکنید 

و به زور به آن ها بفهمانید

که بزرگ شده اید.

بگذارید توی خیابان بلند بلند بخندند،

وسط خیابان آبنبات چوپی دست بگیرند

اصلا دلشان میخواهد 

یک کمد عروسک داشته باشند

شما مسئول یاد آوری بزرگ شدن این و آن نیستید.

آدم از یک جایی به بعد خودش میفهمد که بزرگ شده است

آن جا که میخواهد

تمام این کار هارا بکند

اما

وقتش را ندارد!

جدا شدن دوستانه


لطفا کمی هم دوستانه جدا شدن را یاد بگیرید...

قرار نیست

 چون با هم به جایی نرسیدید پشتِ پا بزنید 

به تمام حرمت ها و نان و نمکی که باهم خوردید...

اینکه گاهی نمیشود

 دلیلش بر این نیست که شما ظاهر بدی دارید 

یا پای شخص سوم در میان است؛

 نمیشود چون ،

 در تمام حرف هایتان کلمه ی اول به دوم نرسیده 

به خاطرِ نداشتن نظرِ مُشترک بحثِ شدیدی بالا گرفته...

پس ظلم نکنید

 در حقِ تمام لحظه ها و احساس خوبی را که با هم گذراندید...

فراموش نکنید 

شاید او بیشتر از شما برای این فراموشی جان میکَند...

کمی هم شاید انصاف لازم است...


درگیر عشق

انقدر خودتان را درگیر 

به اصطلاح"عشق" دو سه روزه نکنید

یک دفعه به خودتان میایید

 و میبینید که دیگر در دلتان عشقی وجود ندارد

 که بخواهید به کسی که مستحقش است، خرجش کنید

عشق مقدس است

این ظلم را در حق کسی که در آینده شما را عاشقانه دوست خواهد داشت،

نکنید...

مستقل ترین زن جهان

مستقل ترین زن جهان هم که باشى

وقت هایى هست

که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد که آرام رانندگی کنى 

و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی


مستقل ترین زن دنیا هم

دست خطی می خواهد

 که بنویسد برایش :

"زود برگرد

طاقت دوری ات را ندارم"


زن ها

همه چیزشان را پنهان میکنند :

تنهایی را ...

دلتنگی را ...

گریه ها را ...

دوست داشتن را ...


زن ها

هنگام شکستن صدایشان در

نمی آید !

درد که دارند به خود نمیپیچند

نهایتا تسکین درد یک زن

گریه های یواشکی ست

و اینان همان زنان مرد صفت هستند که نایابند !


آدمهای مهربان


من آدمهای مهربان را دوست دارم،

مثل ِ نفس کشیدن بعد از یک آدامس نعنایی ... 

وجودشان مثل ترکیبِ بویِ عطر و قهوه، آرامش بخش است.

از قبل همه چیزشان پیش بینی شده است، حتی ظرافت حرکت ِدست هایشان دور ِ فنجان...

حتی تُن صدایشان وقتی نام ِ تو را می برند ...

من آدمهای مهربان را دوست دارم، 

جوری رفتار می کنند که انگار این آخرین فرصت دوست داشتن است...

کلمات شیرین را بیهوده و بیجا به کار نمی برند ، مثلا برای "عزیزم" گفتن هایشان حساب وکتاب دارند... 

همان ها که وقتی دلگیری یک لیوان چای کنارت مینوشند 

و سکوتت را،

و دست هایت را،

و "نگاهت" را می فهمند..


من آدمهای مهربان را دوست دارم

آنها طعم آهنگهای فرانسوی دارند ...

مریض

مریض که میشوم

بیشتر از حال خودم 

نگران حال تو میشوم !

تویی که با هر تبم، تب میکنی

با هر سردردم، سردرد میگیری

با هر سرماخوردگی ام،سرما میخوری....

من هم هربار از دستت حرص میخورم 

و با عصبانیت میگویم:

"چقدر به تو گفتم به من نزدیک نشو

حالا دیدی؟دیدی آخرش خودت را 

مریض کردی بچه سرتق!"

اما تو با همان لبخنده شیطنت آمیزت

باز بغلم میکنی و آرام دم گوشم میگویی:

"روانی بهت مریضم..."