خورشید
یک سیاره ی بی نور بود
تو شالت را کنار زدی
موهایت
به این سیاره ی خاموش تابید
درونش فواران کرد
انفجار هسته ای عشق رخ داد
و نورانی شد
دیگر از من چه توقع داری
حق بده با دیدن گیسوانت
راکتورهای اتمی بدنم منهدم شود
و قلبم چرنوبیلی باشد
که سالها بعد از انفجار
هنوز به عطرت آلوده مانده...!
زمان را برای
دیدنت نگاه خواهم داشت
ای شمع در تاریکی<<
با بوسه ی باران به
پیشوازتو خواهم آمد
جانا!•••
عطر نفسهایت
بوی گیسوانت
در هوا پخش شده است
بگو قصد باز گشت داری!
یا در حال رفتنی؟
که این چنین هوا آگین!!
و معطر است
برشی از متن سفر بی بازگشت
❤سعید حدادی ❤
میدانی
جانا
در نبودت
این
روزها
در من
وییتنامی
رخ داده است
که انگار سالها
طول میکشد
آتش بس
اعلام شود
به نظر
جنگ جهانی
سومی
در راه است
❤ سعید حدادی ❤
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…
برای من فصل سردی دلهاست…
فصل باریدن اشکها…
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…
فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست