چیزی به جا نماند حتی که نفرینی بدرقه ی راهم کند . . با اذان بی هنگام پدر به جهان آمدم در دستان ماما چه پلیدک که قضا را وضو ساخته بود . . هوا را مصرف کردم اقیانوس را مصرف کردم سیاره را مصرف کردم خدا را مصرف کردم و لعنت شدن را ، بر جای ، چیزی به جای بنماندم .