قلعه شنی

بلکه برانچه که ازدست خواهم دادکاش قلعه ای شنی رالب دریا نمیساختم تاباموجی نحیف همه انچه راکه ساختم نفش برآب ببینم الهی درد رادرکناردرمان آفریدی وهجران رادرکنار وصل وعشق رادرکنار چه آفریدی نگاهم رادرنگاهش افریدی وبازدمش رانفسم قراردادی ونفسم رارنجش قراردادی کاش همه عمرنگاهت میکردم کاش بهای رنج دوریت راباجان ناقابلم می پرداختم قطره کجاودریاکجا هرچند قطره هم همجنس دریاست کاش ای کاشهایم به اخر میرسیدعشق توجوششی است ازژرفای وجودم رنگ تویکرنگی است ونگاه توطوفانی است که دریای ارامم راطوفانی میکند آیاتوازخاکی یاخاک ازتوست ایاتوازفرشی یاعرش ازان توست کاش گاهگاهی نسیم خنک استغناازکوی توبیاید که همانابی نیازی ازان توست اشکهایم اشکهایم غباررا ازچشم دلم پاک میکند کاش اشکهایم سیل میشد ومرامیبردتادرباغ کودکی ام نگاهت رابامنت ازم دریغ نکن طوق اسارت رادرگردنم قراربده ومرا به هرسوکه میخواهی ببرکه هماناهرانچه توبخواهی خوب من است کاش ناگهان نیمه شبی تمامی الامم درمان میشد وخود

هم دردم رامیدانی وهم درمانم را دردم ازیاراست ودرمان نیز هم             دل فدای اوشدوجان نیز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.