شبهای طولانی

شب تاریکم دنبال خورشیدی نمیگشت وسرمای هجرتودیگر به دنبال بهاروصل تونمیگشت نا امیدی تمام وجودم رافراگرفت وامیددرانتهای نا امیدی چشم به راه فردایی بی جان ترازامروز هست دستانم دیگرفواره التماس نمیشود شبهاطولانی گشت و درخت تنومندصبرباتبرهجرتوبرزمین افتادروزنه اشکهایم خشکید وکمردیدارتوخمیده گشت فردارانمیخواهم زیراکه تودران جای نگرفتی چه زودکاسه صبرم لبریزگشت ومن چه زودتنهاشدم ازچه مرا به چه می ازمایی الهی من هیچم گردم خاکم بی وزنم پردردم سرگشته ام گم گشته ام بی روزنم بی تقدیرم سیاهم درراهم بی راهبرم بی راهدانم نابلدم دربلدت غریبم راه گم کرده ام سرگردانم به دورهیچ برای هیچ درسکونم تشته ام چراآب چشمه رابرمن حرام کردی بی تاب ومنتظر چشم به درونگران به سایه ای که می اید غباررابشور آیینه رانشانم ده لعل گزیده ام گمراهم این همه شهد ازبرای کیست یک جان داده ای بستان که ان از ان توست بگذارمن هم بستانم هرانچه راکه وعده دادی امالهایم کو دربهشتت کوامیدم کو صبرم کجاست فرشته مرگت کجاست باکدام شهدسرگرمش کردی یابستان یابده دل شکسته ام به ستارگانت سوگندکه نهال امیدم در سرمای نا امیدی یخ زد دراین بن بست درپس این دیوارتنهایی روزنی بگشاکه محتاجم به نگاهش به شهدش به نامش به رنجش به غمش به ندیدنش به رنجیدنش سیرابم کن که بسیارتشنه ام کمان ابرویش رادرازای قدخمیده ام دادی لعلش رادرازای پیری ام دادی مهرش رادرازای موی سپیدم دادی قدچون سروش رادرازای دل شکسته ام دادی زلف رادرازای تنهاییم دادی عارضش رادرازای بی کسیم دادی پس وجودم رادروجودش معنا ده ومراازآب حیات عشقش سیراب کن که
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.