قاصدک در راه

گرچه درحرکتم ولی دردایره گرچه زنده ام ولی مرده متحرک گرچه نفس میکشم ولی شمرده شمرده گرچه راه میروم ولی لنگان لنگان گرچه میبینم ولی تار وکمرنگ گرچه درجمع ام ولی تنهای تنها گرچه درظاهرجوانم ولی دلم پیرپیر است کاش قاصدی ازراه میرسیدوباخودخبری ازپرقاصدکهاداشت که خبر از بوی ذولف تو داشت ومراباخود بدیداررخ چون ماهت میبرد که من درزمان گم شدم ودرتنهای خود به دورهیچ گم گشتم قاصدی که خبرازرفتن زمستان داردوامدن بهاردیدارتورابه ارمغان اوردچرا اینگونه درزمستان تنهایی انتظارگم گشتم بی روزن درانتهای کوچه بن بست تنهایی درامتدادجاده انتظاربه دنبال چه میگردم کاش دراغوش پرمهرتواوازچکاوک رانمیشنیدم وبه دیدارسیمرغ عشق تودربلندای قله نگاه تو نمیرفتم که همانادانایی دردبی درمان است درامروزم گیرافتادم فردایی رانمیبینم که روشن باشد که هماناخورشید عشق ت برمن کم نورگشت وخاموشی ام رادرگروخاموشی دیدارتومیبینم ای خورشید من براین زمین نموربتاب که ازهمیشه محتاج ترم اعتدالین رامیدانم وپیچ وخم جاده زندگانی را میشناسم ومیبینم که چگونه هرلحظه ازتودور میشوم زیراکه من لایق نبودم زیراسیاهی قلبم درونم راالوده ومراازلیاقت مریدتوبودن دور کرد ای مرادم ای انکه همه هستی بانگاه زیبای تودر درمسیربودن قرارمیگیرد مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم      دولت عشق امد ومن دولت پاینده
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.