مرگ عشق

ای نیلوفرم شبی باشبنم اشکم گلبرگهای خویش راشاداب کن وهرصبح ازدامن مهرخود خاکسترم رادرچشمان کوربی نورم بریزوبگوکه چگونه فلق به شفق رسید وچه خون دلهاخورده شدای صبح وای شب وای سیاهی وای سپیدی ای نوروای تاریکی ای اسمان خاموش ای ساحل افق دوردست وای رنج دوری وای لذت دیداروای یادتو وای غم هجرتو که چونان تاج زرین برسرم هست بازیچه دست شمافرسودو وقت ان شدکه صندوقچه عدم رابگشایید واین فرسوده را از هست به نیست پنهان کنیدوای فرشته مرگ که ازمن به خاطربار گناهم میگریزی باداس خونین این ساقه پژمرده را ازریشه دروکن وای دست ناپیداهستی با اولین لبخند خورشید درصبح صادق اورآماده رفتن کن ودرپرده رنگین تزویربانغمه نیرنگ تقدیراین عروسک خیمه شب بازی رابه هرسوکه میخواهی برقصان من مانده ام با این همه رنگ وتومانده ای با این همه حرف ودراین غربت غمگین دردالوداین خاک این زندانی درقفس مانده راقربانی کن

واورا ازهمه رنجهابرهان وتنها بامرگ این پرنده درقفس مانده است که خاطره پروازدوباره تکرارخواهد شد وشاید هم دردیارباقی هم دلم تاب دورازتو ماندن بی تو ماندن کم مردن سبک رفتن راندارددرروزوداع باخاک کاش کنارقفسم بودی وپرپرزدن مرغ بی بال وپررامیدیدی که چگونه اسیرو زندانی تن گشت وازتودور ماندوچگونه فلق رابه شفق وشفق رابه فلق رساندگویی همه عمردرقفس رامنتظر لبخند مهربان توماندوگویی میوه رویایش راچه نارس چیدن ومن دربیرون قفس هم بازمنتظرت خواهم ماند    خرم انروزکه ازمنزل ویران بروم     

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.