قانون زندگی

زندگی قاعده وقانون نیست زندگی باریدن است زندگی باران است زندگی جاری شدن است سالهادرپاییزمانده بودم وهمه برگهایم پس ازسرخی روبه زردی و شروع به ریختن کردوانقدرپایبندقواعدبودم تاپس اززمستانی سردوسوزان بهارم ازراه رسیدبافانوسی روشنتر ازخورشیدزمین به تاریکخانه قلبم تابیدومرابردبه دشت بهاران به نردبان ملکوت وای خورشیدپیش توچه بی نوراست نکندخورشیدراهم درقفا دیده باشی که چنین شد اوکه امدقاعده وقانون شکست اومرابرد به سرچشمه نوربه یاس به پروانه شدن درشب پیله من اورا بوییدم پوییدم اونگاهم میکردوچه عاشقانه مینگریست اوایینه نوربود ومن درایینه بازرخ اومیدیدم نکندایینه ازمن بیزار است به زنگارایینه دل خویش نگریستم ایینه ای ندیدم وغبارغرورتمام سطح ایینه راپوشانده بودواوبالبخندی به زیبایی یک گل سرخ مرابرد به شفافیت چشمه عشق وارام ارام غبارازایینه زدوده شد وانگارامشب همهغمهادرپشت چادرمن اردو زده اندوبا امدنت ازمن هراسانند وازمن میگریزنددورازمهرتوچون خاردرچشم واستخوان درگلوزنده بودم وانقدرزنده ماندم تارخ چون ماه شب چهارده بینم بیاوبیاکه برای توهمه خودراخواهم شکست ودیگرازمنیت من چیزی نخواهد ماندکه توهمه دارایی من هستی هرگاه که من قسمتی ازغرورم رامیشکستم شاهدروییدن گل زنبق بودم پس تاروییدن همه باغ دیدارتومرابشکن همه من رابشکن وهمه منیتم را تادرباغ مهرتو سربلندرویم که درباغ تو هیچ علف هرزی نخواهد رویید مرانوازش کن بانگاهت تاعمرکوتاهم را دردریای مهربانیت شناکنم ومیدانم که هرگزبه ژرفای حقیقتت نخواهم رسیدزیراکه من نه شناگرماهریم ونه برروزقی تکیه کرده ام پس بی اختیاروتنهاباجذبه مهرتو خودرادردریای پرتلاطم مهربانیت سرگردان کردم تاشاید روزی برساحل دلت ارام نشینم ونظاره گروسعت بیکران مهرتوباشم
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.